روی ماه خداوند را ببوس❤

خدای جـانـم شکرت :)

خدای جـانـم شکرت :)

روی ماه خداوند را ببوس❤

[ و بسمـ الله چشمانت ... ]

93/10/30| شروع ایـن حس :)

❤ آویـزه گوشمـ بمانـد :

اهلی کـ ه شدی ، اهلی کـ ه کردی،باید یادمان بماند کـ ه اویی کـ ه دوستش داریمـ ، کـ ه رو بـ ه روی ماست، کـ ه در آغوش ماست ، کـ ه چشمـ در چشمـ اوییمـ ، آدم است عاقل است جایز است بـ ه اشتباه پشت این جسمـ روح دارد از یک چیزهایی خوشش می آید ، از یک چیزهایی نـ ه گاهی همـ ممکن است حوصلـ ه ی ما را نداشتـه باشد ، دلش تنهایی بخواهد از کار روزانـ ه خستــ ه می شود گاهی هیچ گرسنـ ه نیست بعضی وقت ها دوست دارد با کسی حرف بزند کـ ه تو سایـه اش را با تیر می زنی اما خب اودوست دارد با او اختلاط کند و هیچ همـ ربطی بـ ه قلبش ندارد یادت نرود کـ ه اهلی تو شده است ، کـ ه تو اهلی او شده ای کـ ه بیکار کـ ه نبوده می توانستـ ه او را انتخاب کند اما تـو راخواستـ ه ...

❤ تـ ه تـ ه همـ ه این حرفهـا همـ مـن همـ تـو بایـد مواظب دل همـ باشیمـ مواظب گرفتگـی همـ باشیمـ ، مواظب باشیمـ ... میشود این بدی ها را کمـ کرد بخـاطر همـ ؛ میشود جـای تمامـ سختی ها صبر کـرد

← بـ ه نقطـ ه ی “مــا” شدن کـ ه رسیدی…بهترین باش برایش…| بگذار حس کند هیچ کس بـ ه اندازه تو درکش نمیکند |


پیشانی ام را می بوسی ُ دنیا تمامـ می شود

✔ خدا یادت باشـه برای بعضی وقت ها کـه خیلی خستـه امـ یک بغل محکمـ بدی !

۳۸ مطلب با موضوع «توکل بـ ه خدا» ثبت شده است

سلام خدا :)


بسم الله الرحمـن الرحیـم

الهـی شکـرت خـدا کـه امـروز باز بیدار شدمُ نفـس کشیـدم

روز خوب همـون روزیـه کـه من بخـودمُ دلمُ احساسم هدیـه کنم

سلام زنـدگی :) سلام بهتـرینـای مـن ( خـانواده ) سلام ( شماهـا )

 

یچـیزی کـه واقعـا متاسفم براش اینـه استفـاده مناسبی از فضای مجازی نمیشه

مثل خیلی پیامهـا کـه این روزا توی تلگرام و جاهـای دیگـه فرستاده میشه :(

کاش فرهـنگ استفـاده از فضای مجـازی رو داشتـه باشیم

دوستـان چـه جبهـه ای گرفتیـن بـرای دو پست قبلی مـن !

اینجـا خودنوشتهـای منـه خو ؛ از دلم مینویسم !! گفتم کـه جدی نگیریـد :|

 

اول هفتـه تـون بخیـرُ نیکـی ان شاا...

  || یاد بگیریم جای تمام سختی ها صبر کنیم ||  

ندیدی جانـم از غـم نـاشکیبـاست ...

 

یا غیـاثـی عنـدَ کُـربَتـی ... ای فریـاد رس من وقت سختـی

تـه مانـده ی شبی کـه گذشت ستـاره ای بود کـه کنج دلـم غصـه را سر می کشیـد

دستش را گرفتـم دیدم عجیب طعم شور گریـه می داد ! ستـاره ی مـن خستـه بود

خواستـم آرامـش کنم بلکـه خامـوش شود ، امـا دیدم کسی نبود بغلش کنـدُ لالایی دلش بشود

دیدم کسی نیس تـا زرتـی بزنـد زیـر دلـشُ قِلُ قِلُ قلقلک بدهد تـا خنـده کنـد

با اینکـه خستـه ست امـا هوای خواب نیست! هی هی خودت را میزنی با خواب اما...

انگـار حوصلـه ی چشمانـت از سر رفتـه باشدُ کلافـه ت کنـد !

مثلا دست آخـر دو قطره اشک بریزیُ خستـه شوی از این اشکهـا ! بعـد پتـو را تـا منتهـای سرت میکشی بالاُ زرت...

دلت را حوالـه کنـی بشمـار...ستـاره ت را بشمـارُ تا خود آسمـان بـرو ...

کـاش یکـی مـرا خواب میکـرد بـرای لحظـه هـایی کـه دلم یعـالم حرف دارد ...

دلـم خدا میخـواهـد کـه بودنـم را بغـل کنـدُ بگـویـد نیلـو آرام بگیـر جانم ؛ خودم بغلت میکنم آرام بگیـر ...

* صرفـا جهـت درد دل

خوره ی نوشتـن گرفـدم :| خیلیم گرفـدم

  || یاد بگیریم جای تمام سختی ها صبر کنیم ||  

 

کمی بی تعـارف با خودم !


مگـر نمیشود بـرای خـودت بنـویسی ، برای دلت بغض کنـی برای خودت دلسوزی کنی؟!

دلـم جـان تعـارف نداریم کـه من اگـر اشک نشوم میپـوسم ...

صرفـا برای روراستی برای خودم مینویسم اینها رو ...

مثلـنـی گاهـی مملـو از حرف باشی امـا هیـچ گوشی برای شنیـدن نباشـد ! هیـچ گوشی !!

و چقـد دلت حرف زدن میخواهد چقـد گفتن میخواهد چقد شنیدن میخواهد !!!

زیر لب حرفـهـا رو با خودت زمزمـه میکنـی ... عیـن دانـه دانـه تسبیح ....

کوتـاه بگویم ! گاهـی هر چـه میگردی هیچ گوشی برای شنیـدن نیـس !

هنـوز هم ایـن مـن رو هیچکس نشناختـه || خیلـی ساکـت و البتـه درونگـرا !!

بقـول شازده کوچولـو :

آدمها دیگـر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند ! چون کسی نیس که دوست بفروشد آدمهـا دیگر دوستی ندارند

* صرفـا جهـت درد دل با خودم ُخالـی شدن بود جدی نگیریـد 

 

                     || یاد بگیریم جای تمام سختی ها صبر کنیم ||

درک تفاوت ها !


همسفرم !

در این راه طولانی که ما بی خبریم و چون باد می گذرد، بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند.

 خواهش می کنم! مخواه که یکی شویم ، مطلقا یکی.

مخواه که هر چه تو دوست داری ، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم

 و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد.

نادر ابراهیمی

 

از آن وقت هایی ست که نیلی خوره نوشتن گرفته

                       || یاد بگیریم جای تمام سختی ها صبر کنیم ||

مشهدی نیلو :)


هیچ آشنـایی نبـودُ دل سیـر بغض چشمـامُ خالـی کردم !

با همون بغضُ دل خیلی هـا یادم اومدن ! حتی همـونهـا کـه بخیالشون از یادم رفتن !

با همـون بغـض خدا رو شاهـد گرفتمُ بـاریـدم ... و چـه خلوتـی بود بیـن مـنُ دلـم

* آخریـن باری کـه مشهد بودم با مامان سیـد بود !مُـدام جلوی چشمام بود که دستاش توی دستم بود

راستی ! مـن نـمـُلدم ! هواپیمـام سوار شدم

    || یاد بگیریم جای تمام سختی ها صبر کنیم ||