مشهدی نیلو :)
بانـو :) | سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ق.ظ |
هیچ آشنـایی نبـودُ دل سیـر بغض چشمـامُ خالـی کردم !
با همون بغضُ دل خیلی هـا یادم اومدن ! حتی همـونهـا کـه بخیالشون از یادم رفتن !
با همـون بغـض خدا رو شاهـد گرفتمُ بـاریـدم ... و چـه خلوتـی بود بیـن مـنُ دلـم
* آخریـن باری کـه مشهد بودم با مامان سیـد بود !مُـدام جلوی چشمام بود که دستاش توی دستم بود
✔ راستی ! مـن نـمـُلدم ! هواپیمـام سوار شدم
|| یاد بگیریم جای تمام سختی ها صبر کنیم ||