ندیدی جانـم از غـم نـاشکیبـاست ...
یا غیـاثـی عنـدَ کُـربَتـی ... ای فریـاد رس من وقت سختـی
تـه مانـده ی شبی کـه گذشت ستـاره ای بود کـه کنج دلـم غصـه را سر می کشیـد
دستش را گرفتـم دیدم عجیب طعم شور گریـه می داد ! ستـاره ی مـن خستـه بود
خواستـم آرامـش کنم بلکـه خامـوش شود ، امـا دیدم کسی نبود بغلش کنـدُ لالایی دلش بشود
دیدم کسی نیس تـا زرتـی بزنـد زیـر دلـشُ قِلُ قِلُ قلقلک بدهد تـا خنـده کنـد
با اینکـه خستـه ست امـا هوای خواب نیست! هی هی خودت را میزنی با خواب اما...
انگـار حوصلـه ی چشمانـت از سر رفتـه باشدُ کلافـه ت کنـد !
مثلا دست آخـر دو قطره اشک بریزیُ خستـه شوی از این اشکهـا ! بعـد پتـو را تـا منتهـای سرت میکشی بالاُ زرت...
دلت را حوالـه کنـی بشمـار...ستـاره ت را بشمـارُ تا خود آسمـان بـرو ...
کـاش یکـی مـرا خواب میکـرد بـرای لحظـه هـایی کـه دلم یعـالم حرف دارد ...
دلـم خدا میخـواهـد کـه بودنـم را بغـل کنـدُ بگـویـد نیلـو آرام بگیـر جانم ؛ خودم بغلت میکنم آرام بگیـر ...
* صرفـا جهـت درد دل
✔ خوره ی نوشتـن گرفـدم :| خیلیم گرفـدم
|| یاد بگیریم جای تمام سختی ها صبر کنیم ||